برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

مشق ذهن

دلم می خواهد باران ببارد، نه برای اینکه دلم گرفته است؛ تنها به این جهت که نمی دانم چه آرزویی کنم! عشق ورزیدن یعنی چه؟ آیا چیزی بیش از آن است که من در حق خودم و به خاطر تو مرتکب شدم؟ گوشه تخت خود کز می کنم. تختم بزرگتر از هر زمان دیگر شده است و من نمی توانم همه وسعت آن را پر کنم. کلمات را تنها در کنار هم می چینم، نه برای آنکه حرفی زده باشم. تنها برای آنکه سکوت را بشکنم. من از این سکوت سفید وحشت دارم. کلمات معنی خود را از دست داده اند. تنها دلم می خواهد که تو ...!

شاید باید این من بسوزد، نه برای آنکه منی دیگر از خاکسترهای آن برخیزد؛ تنها به این دلیل که هیچ چاره ای جز سوختن و نبودن نمانده است. نفس را فرو می دهم و وقتی آن را خارج می کنم، تلاش می کنم که آهنگ ملایمی را با سوت بزنم. چرا؟ بی هیچ دلیلی! 

 بی هیچ نشانه ای و بی هیچ خداحافظی رفتن. از پلی سقوط کردن و دیگر ادامه ندادن. در شلوغی بزرگراهی پر ازدهام در سکوت بعد از مرگ رها شدن. کافی است که به سقوط فکر نکنی. تنها به این فکر کنی که هدفی در آن پایین داری که باید آن را محقق کنی. و این هدف را در نخواهی یافت مگر زمانی که برای رسیدن به آن رها شوی. آنگاه مقصود و مقصد یکی است.

پینوشت : گاهی پیش میاد که آدم ساعت ۲ نیمه شب «ازدحام» را «ازدهام» بنویسد. 

نقطه یعنی!

..... .. .. ... ... ... .... ..... ... .... .... ..... .... .... .......

..... . .. ... .. ... ... .... .. ... .... .... ..... .... .... .........

.. ... ... ... ... .... .... .... .... .... ... .. .. . . ... ... .. .. .. 

نقطه ها٬ یعنی یک دنیا حرف ناگفته دارم.

سکوت بین نقطه ها٬ یعنی

کو گوش شنوا؟!

 

زود

یادم باشد که صبح زود از خواب بیدار شوم٬

که زود صبحانه بخورم٬

که زود سر کار بروم٬

که کارهایم را زود انجام دهم٬

که زود به خانه بیایم٬

که زود کارهایم را انجام دهم٬

که زود شام بخورم٬

که زود به رختخواب بروم٬

که زود ...

که زود بخوابم٬

که صبح زود از خواب بیدار شوم.

دسته گل

و من گفتم‌ :« برایت گل خواهم آورد »

تو گفتی : « کی..؟»

و من گفتم :« وقتی مردی »

و تو گفتی :«آها...»

فرناندو آرابال

پیونشت : رسم به نقل قول در این بلاگ نداشتیم. اما این بخش از کتاب « زنده باد مرگ »٬ به کلی همه آن مفهومی که بنا به نوشتن اش در داستان جدیدم داشتم٬ در خود داشت.