برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

سه نقطه دوست داشتنی

روزهای اول، شما خانوم سه نقطه بودی، من هم آقای شیرازی. مدت زیادی نگذشت که من شدم آقای امین، اما شما همون خانوم سه نقطه بودی. تا اینکه من شدم امین و شما هم شدی سه نقطه خانوم. به هر حال فکر نمی کنم که به یاد بیاری اما خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بالاخره تونستم به شما بگم سه نقطه. بعد از این برای من که انگار در خواب و رویایی شیرین گذشت. شما شده بودی سه نقطه عزیزم. حالا دیگه برای من فقط سه نقطه نبودی؛ عزیزم، گلم، زیباترین و بسیاری صفات منحصر به فردی که انگار فقط من در شما تشخیص می دادم. اما با این همه من برای شما همون امین بودم. امین ساده!. خوب با خوش بینی مثال زدنی، باید بابت همین از شما ممنون باشم که برای شما اهوی، مرتیکه، خاک برسر و ... نشدم و نزول من در چشمان شما به اینجا رسید که دیگه امین نبودم و شده بودم « ببین» که شما در اول هر جمله به جای اسم من به کار می بردی. دیگر نه امین ام نه شما را می بینم اما شما برای من هنوز سه نقطه عزیز ماندی.    

پینوشت : تمامی شخصیتهای این داستان کوتاه غیر واقعی هستند و هرگونه شباهت ایشان با شخصیتهای حقیقی تصادفی است.

نظرات 5 + ارسال نظر
مهدی دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 00:43 http://ultraesfand.blogfa.com

ببین ! داستانت اینقدر باور کردنیه که نمیشه تصادفی باشه !

نازلی شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 14:30 http://darentezarmojeze.blogsky.com

امین جووووووووون حالت خوبه؟ نه واقعا حالت خوب؟؟؟ من نگران شدم واقعا میگم.

... جمعه 13 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 22:44

من این اتفاق رو توی خیلی از رابطه های آدمهای اطرافم دیدم.واقعاً توی رابطه ها چی می گذره که این احترامه از بین میره،نمی دونم!
از اونجایی که به شدت به وجود احترام توی هر نوع رابطه ای اعتقاد دارم،فکر می کنم که چقذر خوبه که انقدر توانا باشیم که بتونیم یه رابطه رو قبل از اینکه به این مرحله برسه ، تموم کنیم!

سلام!
اول یه چیز رو می گم! این که شما که نوشته های قدیم من رو می خونی باعث می شی که من هم یه مروری بکنم به احوال خودم و داستان هام در گذشته!
دوم این که دوست خوبم! این جز نوشته های خیلی خیلی محبوب من بود! خیلی دلم می خواست که دیده بشه! اما نشد! برای همین وقتی می بینیم بعد این همه وقت یکی اون رو می خونه خیلی کیف می کنم!
سوم این که بله! من هم با نظرت کاملاْ موافقم! هرجند که بیش از بی احترامی چیزی که مد نظر من بود٬ دیده نشدن عشقی اه که آدم وقتی واژه ها رو به کار می بره٬ صرف می کنه! منظورم اینه که بار محبت و عشق واژه ها گاهی درک نمی شن! منظورم!.... خوب راستش نمی دونم که دیگه چه منظوری دارم بعد این همه وقت!
ممنون!

... شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 18:00

متنفرم از اون عشقی که همه چیزو با خودش می بره...
درسته که گاهی گفته می شه این بازی واژه هاست،ولی چقدر با دکتر شریعتی موافقم که دوست داشتن از عشق برتر است.
دوست داشتن توام با محبت،احترام و آرامش!
آدمی غیر از این دیگه چی می خواد واقعاً!
من به عنوان یک آشنای دور همچنان نوشته هاتونو دنبال میکنم!

ممنون دورآشنا

غزلک سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:02

حس لطیفی داشت این نوشته:) یه جوری که آدم از خوندنش میخواد لبخند بزنه و چشماش ببنده و رویا ببافه!

ها! گاهی هم این شکلی می شه!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد