برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

داستان من!

حالا بعد از گذر مدت زمانی که مدید می نماید، گاهی که تنها می شوی به او فکر می کنی. او نیز گاهی که در رختخواب تنها می شود به تو فکر می کند. گاهی هر دو در یک زمان به یکدیگر فکر می کنید و این گونه رابطه ای ناپیدا و گنگ و نا محسوس شکل می گیرد که دیگر محبت نیست. اما در داستان من، همیشه به او فکر می کنم و او گاهی به این فکر می کند که چیزی در زندگی اش گم شده، اما به یادم نمی آورد.

در داستان من، یاد گرفته ام که بی کم و کاست به او فکر کنم، بی هیچ قضاوتی و بی هیچ شکایتی، در کمال عدالت. او اما یاد گرفته که گذشته را هیچ به یاد نیاورد، با نگاهی خیره به روبرو.

در داستان من، به او می اندیشم. اما دیگر عاشق نیستم، مظلومی نیستم که زهر جدایی می نوشد، به آهستگی. تنها به او فکر می کنم زیرا یاد گرفته ام که نه گذشته ای وجود دارد و نه آینده ای. همه چیز هست و در حال شدن است. اما او هنوز نه عشق را باور دارد و نه جدایی را.

در داستان من، داستانی وجود ندارد. تنها واقعیت هایی است که حقایق پشت آنها  را هر روز جستجو می کنم. اما او به هیچ کدام باور ندارد. با این حال، داستان می خواند، بیشتر از هر زمان دیگری، زیرا او هنوز در جستجوی گم کرده ای است که در واقعیت زندگی، آن طور که برای خود ساخته، دست یافتنی نیست.

نظرات 13 + ارسال نظر
صادق دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:28 http://pelak21.blogfa.com

سلام . داستانت قشنگ بود امین جان . اما واقعا اگر یاد گرفته باشی که نه گذشته ای وجود دارد و نه آینده ای. همه چیز هست و در حال شدن است، آنوقت دیگر به او فکر نمی کنی «‌ در داستانت ».

ستایش سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1388 ساعت 00:41

خیلی قشنگ بود واقعا همین طوری هست که نوشتی چقدرنوشته هات به من نزدیکن خیلی زیبابود موفق باشی

ممنون و خدا رو شکر که نوشته ها و داستانهای من حس هم ذات پنداری رو در یکی از خواننده های وبلاگم ایجاد می کنه.
موفق باشی.

ستایش سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1388 ساعت 00:44

نمی دونم سروده کیه ولی خوانندش رضا صادقی خیلی بااحساس خوندش.اره حرف قشنگی زدی شاید سخته ولی اخرش شیرینه.

ممنون که گفتی...

مهتاب یار سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1388 ساعت 20:49 http://mahtabyar.blogfa.com

دست یافتنی نیست...

چنین است رسم ...

نازلی شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:52 http://darentezarmojeze.blogsky.com/

سلام
چطوری آقا امین گل؟
با آقای صادق خان موافقم. اگه میدونی پس نباید هی و هی هی بهش فکر کنی. به رامان فکر کن مادر:)
خوب کردم گفتم دلم خنک شد:D
کلن خیلی خوب بود قشنگ با کلمات بازی کرده بودی دوست داشتم.
مراقب خودت باش.

ما ارادت داریم کلاْ
ممنون ام خانوم خانوما.. ما رامان را بسیار دوست می داریم... شدید شدید

احمد شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 18:01 http://www.cinetmag.com/shahvand

روزها و شب های بسیاری است که دیگر با عشق نمی خوابم و با عشق بیدار نمی شوم ...
غرق شده ایم در دوستیهایی که بعید می دانم "دوستت دارم" هایش آیین و رسم و رسومی داشته باشد.
زنده باد روزهایی که هنوز لرزش دست و پایم جلوی چشمم است ...
یادش بخیر
..............
چطوری امین جان؟
بعد از این همه مدت، "الان" باید پیدا کنم مرد حسابی؟؟؟
بلینکیم همدیگه رو ...

آقا ارادت داریم... ما شما را به طور رسمی لینک نمودیم باشد که شما هم بلینک نمایید ما را قرباننن

مهدی شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 21:39 http://ultraesfand.blogfa.com

ببین امین اینکه من دیر اومدم اینجا نظر بذارم به هیچ وجه نشون دهنده این نیست که سر سوزنی از ارادتم به شما و نوشته هات کم شده باشه ها ! نه اتفاقا ما خیلی بیشتر از ستایش حتی ! حس همذات پنداریمون می گیره با نوشته های شما ، اونقدر که همیشه وسوسه می شم یه حاشیه به نوشته هات بنویسم ؛ فعلا گفتم این کامنت رو بنویسم از قافله جا نمونم تا بعد !

مهدی جان دوستت داریم. مهدی دوستت داریم. مهدی بیا اینجا! مهدی بیا اینجا! دورودود دو... دورودود دو

ستایش سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:19

یادم رفت چی می خواستم بنویسم تابعد

سلام!
مدتی بود تو این فکر بودم که از گلایه های ستایش برای کم کاری من خبری نیست.
تا بعد

ستایش پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:33

آره یادم آوردی پسرخوب کجایی دلم نوشته های جدید می خواد مثل همیشه.مواظب خودت باش.

چشم....

محمد یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 19:35 http://zire-zamin.blogfa.com

به وبلاگ سینمایی من هم سربزن

ستایش یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:57

سلام به دوست قدیمی کجایی آقا؟نکنه شما هم درگیر درسی امتحانات تموم نشده؟

چه درسی؟ چه امتحانی؟
بعد ۲۰ سال و اندی درس خوندن دیگه بسته!
این روزها داریم امتحان زنده موندن پس می دیم قربان... زبان٬ زبان بسته است در وصف حال ما.

ستایش سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:49

ان شااله همیشه زنده باشی

U2

غزلک سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:04 http://golemamgoli.blogsky.com/

من، من بود؛ ولی نمیدونم او او بود یا نه! شاید هم او من بود و من او بود... شاید هم من هم من بود و هم او و او هم او بود و هم من... گاهی اینطوری میشه...

این گونه رابطه ای ناپیدا و گنگ و نا محسوس شکل می گیرد که دیگر محبت نیست.

دقیقآ!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد