برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

داستان من!

حالا بعد از گذر مدت زمانی که مدید می نماید، گاهی که تنها می شوی به او فکر می کنی. او نیز گاهی که در رختخواب تنها می شود به تو فکر می کند. گاهی هر دو در یک زمان به یکدیگر فکر می کنید و این گونه رابطه ای ناپیدا و گنگ و نا محسوس شکل می گیرد که دیگر محبت نیست. اما در داستان من، همیشه به او فکر می کنم و او گاهی به این فکر می کند که چیزی در زندگی اش گم شده، اما به یادم نمی آورد.

در داستان من، یاد گرفته ام که بی کم و کاست به او فکر کنم، بی هیچ قضاوتی و بی هیچ شکایتی، در کمال عدالت. او اما یاد گرفته که گذشته را هیچ به یاد نیاورد، با نگاهی خیره به روبرو.

در داستان من، به او می اندیشم. اما دیگر عاشق نیستم، مظلومی نیستم که زهر جدایی می نوشد، به آهستگی. تنها به او فکر می کنم زیرا یاد گرفته ام که نه گذشته ای وجود دارد و نه آینده ای. همه چیز هست و در حال شدن است. اما او هنوز نه عشق را باور دارد و نه جدایی را.

در داستان من، داستانی وجود ندارد. تنها واقعیت هایی است که حقایق پشت آنها  را هر روز جستجو می کنم. اما او به هیچ کدام باور ندارد. با این حال، داستان می خواند، بیشتر از هر زمان دیگری، زیرا او هنوز در جستجوی گم کرده ای است که در واقعیت زندگی، آن طور که برای خود ساخته، دست یافتنی نیست.

هست

بودی که هست.

هستی که هست.

در حال شدن است.