برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

خواب

پیش نوشت: در تلاش برای نوشتن چیزی و یا گفتن٬ در میانه این سکوتِ پرهیاهویِ بر سر هیچ٬ به دست نوشته ای برخورد کردم که هرچه کردم نتوانستم سر و شکل دیگری به آن بدهم. برای من آن گونه بود که انگار بخواهی سنگ نوشته ای خاک گرفته را تغییر دهی.  

 

خواب عجیبی دیدم؛ 

در طبقه منفی سه یک ساختمان مخروبه تلاش می کردم دو کودکِ خون آشام را که در فرار از نور روز به گوشه ای پناه آورده بودند٬ به سوزانده شدن در زیر تیغ آفتاب راضی کنم و آن ها را از این وضعیت که در آن گرفتار آمده اند خلاص کنم. 

جالب آن که تمام تلاشم بر این متمرکز بود که تمامی مراحل این آیین بی هیچ دردی همراه خواهد بود و در کمال تعجب٬ آنها مطیع و آرام(آن هم در خواب من) و کمی ترسیده(از من؟) به من گوش می کردند. 

خدای همه ی انواع بندگان را شکر که تنها خواب می دیدم. 

 

پی نوشت: ۱- مدتی است که دوست قدیمی و بهتر از آن برادری که بدون حضورش عبور از بسیاری از لحظات سخت زندگیم٬ ناممکن می نمود٬ جزیره تنهایی خود را بنا کرده و دزموندگونه به گذشته و حال و آن چه در سر دارد نقب می زند. تنها دلم می خواست که بگویم چه قدر از بودنش چه در اینجا و چه در کنارم خوشحال و سپاس گذرام!  

                  ۲- گاهی و شاید به قول فروید و یونگ همیشه٬خوابها بیش از هرچیزی گویای آن چیزی هستند که در ناخودآگاه و خوداگاه او می گذرد. این روزها که نمی توانم حرف دل بزنم٬ به ناچار به تعریف کردن خوابهایم بسنده می کنم.

نظرات 5 + ارسال نظر
صادق دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:08 http://pelak21.blogfa.com

سلام قربان . خیلی مخلصیم
امین جان اول بگم من می میرم واسه این خورد خورد نوشتن.اما:
من توی خونه ،‌توی جمع دوستان توی وبلاگ و ... انگ گشادی خورئه وسط پیشونیم . پس شما حق نداری به من بگی خودت چی . چون من به جرم خودم معترفم.
اما خوابت :‌ اتفاقا کاملا درسته. تعبیرش رو هم دیدمت بهت می گم . فقط یه مقدار اوون جائی که دو کودک مقاومت نمی کردنش مشکل داره که چون در خواب بوده مشکلی نیست.
بعدشم ای وای به تو و زیگموند فرویدو و یونگ و اوون دل شرحه رحه شدت بابا با مهدی که قرار نگذاشتی با خودم قرار بگذار من مهدی رو هم میارم.
و دیگه اینکه آقا خیلی مخلصیم

علیک سلام عمو صادق گلم!
اول این که آقا نفرمایید! ارزش شما بیش از این امور گشادیه! نفرمایید!
دوم اینکه ممنون! دیدمت چشم! شما تعبیر کن! پول چایی محفوظه! اه یعنی ببخشید منظورم اینه که محبتت رو جبران می کنم. این طور هم نشد. آقا اصلاْ لطف می کنی.. من خراب این تعبیرم شدید!!!
دیگه این که من شرمنده روی تو و مهدی ام! ۳ روزه می خوام بهش زنگ بزنم روم نمی شه... آقا ببینمتون می گم که چرا نشده دیدار میسر بشه! اینجا در ملا عام نمی شه گفت... والا به خدا

مهدی دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 23:53 http://ultraesfand.blogfa.com

فقط امیدوارم موفق شده باشی که اون دو تا رو راضی کرده باشی که برن زیر نور آفتاب سوزانده بشن و کلن دود شده باشن چون اگه بخوان یه وقت زبونم لال به خواب من هم بیان احتمالا از ترس زهره ترک بشم و در جا برم به خواب ابدی ، آقا ما بدجوری از این موجودات اینجوری می ترسیم به خدا . بعد اینکه خوش به حال خودم که آخرین باری که خواب دیدم رو یادم نیست چند سال پیش بود . بعدتر هم آنکه آقا جان نمی خوای شیرینی فارغ التحصیلی بدی چرا الکی وعده می دی به این ملت شهید پرور ، این صادق من رو کچل کرد

مهدی جان!
به خدا شرمنده ام!
الان یک هفته است که یادداشت کردم که بهت زنگ بزنم مثلاْ.. اگر زده بودم که اینجا برات جوابیه نمی نوشتم.
آقا اینقدر که ما از بعضی از موجودات می ترسیم از این موجودات نمی ترسیم...
خواب ندیدن هم برای خودش عالمی داره... ماکه در باقالی ها می خوابیم و خواب لوبیای سبز اسرارآمیز اون هم با مخلفات ترس آور می بینیم و همیشه در آرزوی خوابی آرام به سر می بریم... والا!!!

صادق سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:53 http://pelak21.blogfa.com

سلام امین.
میگم این یادداشت هات رو نری مثل خوابت چند سال بعد بخونی. این کارا رو میکنی که مهدی گناه ریزش موی سرش رو گردن من می اندازه . حالا راستش رو بگو جائی کاسبی پر سودی پیدا کردی که این طرفا نمی چرخی ؟ شریکی چیز نمی خوای؟

والا صادق جان!
من جز شرمندگی چی دارم که بگم؟
چه کاری؟ چه پولی؟ چه سودی؟ آقا اون XXX رو لولو خورد! دیگه از این خبرها نیست...
من از حالا دنبال یه نوش داروی مناسب برای مهدی عزیزم می گردم که وقت دیدار دست خالی نباشم.

دریا(کافهء زیر دریا) پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:33

من برای این پستت نمیتونم چیزی بنویسم.اشکال نداره؟کامنتای شما سه تا رو میخونم کلی میخندم.به جای این ضربدرهایی که گذاشتی چی بوده؟ :دی

این حرف ها چیه دوست خوبم؟
لطف می کنی که می خونی اصلاْ
والا جای خالی ضربدرها چیزهایی است که در وصف نگنجد.(بیشتر از این نمی تونم بگم!! :دی دی!!!

صادق دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:53 http://pelak21.blogfa.com

سلام.
حالا می خام ببینم کی زودتر پست میذاره . اصلا نفس کش می طلبم

داداش! اصلاْ عمو جان ما رو چه به این حرف ها؟!
شما سرور و سالار وبلاگ نویس های فامیلی به خدا!!!
ما پیروی ناچیز شماییم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد