برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

چراغ بی جادو

کودک که بودم! یا به عبارت بهتر آن زمان که از حالا کودک تر بودم. یکی از هزاران رویاهایم داشتن یک چراغ جادو بود که غول چراغ از آن بیرون بیاد و خواسته های من را برآورده کند. خوب هنوز هم این رویا شبهایی که اندوهگینم به من آرامش می دهد.

اما زمانی بین کودک تر بودن و کمتر کودک بودنم، نمی دانم دقیقا چند سال پیش، دیدن چراغهای شبیه چراغ جادو که بدون شک هیچ غولی از آن سرک نمی کشید، اندیشه دیگری را در ذهنم شکل داد که شاید روزی غول غمگینی درون آن زندگی می کرده و با آروزی سوم کسی که آن قدر خودخواه نبوده که همه آرزوها را برای خود بخواهد، به دنیای موجودات آزاد پا گذاشته و جایی همین حوالی برای خود زندگی می کند. از ان زمان دیدن چراغهای خاک گرفته و تو خالی من را از هر زمانی خوشحال تر می کند.

نظرات 5 + ارسال نظر
محمد یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:54 http://www.iran-old-song.blogsky.com

سلام دوست عزیز
وبلاگ بسیار زیبا و پر محتوایی دارید
خوشحال میشم یه سر به من بزنید
اگه با تبادل لینک موافقید خبرم کنید
منتظرم
بای تا های

ممنون! تماس می گیرم!

صادق یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 http://www.pelak21.blogfa.com

سلام امین
آخ که چه حس خوبی داشت این غول غمگین که گفتی . اصلا یه لحظه دلم برای آقا غوله سوخت . الان توی شهر داره دنبال آرزوهای ما می گرده ؟ چه حس خوبی داره این که یه غول دنبال آرزوهای آدمها بگرده و چه فانتزی بی نظیری از توش در میات.
قشنگ بود امین .

من مخلصم رفیق!
راست می گی٬ جا داره که بیشتر روش کار بشه!

نازلی دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:02

سلام علیکم
آقای ما خراب این ایثار شما هستیم ولی بدون شوخی منم خیلی به چراغ جادو فکر میکنم و صد بار تا حالا آرزوهام رو هم براش نگه داشتم که یهو مثل راجر واترز نشم که وقتم رو از دست بدم
مراقب خودت باش

ها به روی جفت چشم هام!
ممنون!
راست می گی! یاد خوب چیزی ما رو انداختی!!!

جناب آقای دیپلمات جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:32

بازم سلام عمو..
خیلی قشنگ بود این نوشته، خیلی حس داشت. منم خیلی زمانها به چراغ جادو فکر کردم. و اینکه اگه یه روز گیرم اومد و آقا غوله اومد بیرون چی بهش بگم؟ چی بخوام؟ هی فکر کردم و فکر کردم و در زمان رفتم عقب و اومدم جلو دیدم خیلی کار سختیه. حالا نمیدونم مشکل از بی رویا شدنم بود یا اینکه حجم چیزایی که میخوام انقدر زیاده که کلا بیخیالشون شدم! در کل جالب بود.. خیلی زیاد..
مرسی عمو..

ها والو!
راست می گی به مولا!
ما هم به همچنین!
کاکویی چی چی٬ مگه می شه آرزو کرد این روزها؟ به جان خودم غول چراغ جادوش هم این روزها احساس فنچول بودن بهش دست می ده!
دیدم که می گم!
شما که خودت خوب یادته مهندس!!!!

اردشیر بابکان یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:21 http://www.avestaariyo.blogfa.com

درود
من در وبلاگم مطلب کوتاهی درباره صلح و دوری از جنگ در دین زرتشت نوشتم لطفا" اگر مایل هستید آن مطالب را بخوانید و با دیدگاه خود آن را کامل کنید.
با تشکر از شما دوست عزیز

ممنون از مرحمت شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد