برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

آفتاب نیمروز

دیگر ادامه نمی دهم؛
وعده دیدار ما صلاة ظهر٬ که در نگاه عمیق و خیست غرق نشوم؛
بل در سیاهی آنچه چشمهایت را از من ربوده٬ ساده٬ تکرار شوم.
نظرات 5 + ارسال نظر
نازلی سه‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:59 http://darentezarmojeze.blogsky.com/

چه نوشته خشنی چرا پس قهر کردی امین جوون.

مینا چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:04

سلام
صبح به خیر
آن سیاهی که چشمانت را گرفت
سیاهی شب نبود
سیاهی پرهای کلاغی بود
که بر ته مانده های عشقی کمین بسته بود
که در خیسی چشمانمان محو شده بود

همیشه سربلند باشید

علی اکبر چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 18:43 http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
زیبا بود....ولی من منظورت رو از "بل" نفهمیدم؟
بسکه که خنگم...
ممنون از آدرسهای کتابها..
موفق باشی

2mim یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 19:14 http://2mim.blogsky.com

سلام
وبلاگ بسیار جالب و مفیدی دارید.
خیلی استفاده کردم.
امیدوارم همیشه موفق باشید.
خوشحال میشم که شما هم به وبلاگ من سر بزنید و برای کمک به من روی لینک تبلیغاتها کلیک کنید.
ممنونم

... دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 22:24

سلام
نمی دونم،شاید به نظرتون عجیب بیاد،ولی تنها جمله ای که بعد از خوندن این نوشته توی ذهنم نقش بست این بود،چرا صلاة ظهر؟

سلام
راستش این نوشته من شاید کمی مشکل تصویرسازی داشته باشه!
من می خواستم اشاره به عینک آفتابی طرف مقابل داشته باشم که چشمهای او را از من پنهان می کنه و این برای من همه چیز را آسان تر!
اون وقته که می شه با نگاه نکردن به چشمهای طرف مقابل به آسانی رابطه را پایان داد!
یه مقداریش هم به خاطر فیلم آفتاب نیمروز اه که حال و هوای wild west داره و قهرمان و ضدقهرمان فیلم توی نیم روز با هم دیگه دوئل می کنن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد