برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

عشق یا چیزی شبیه به این

عزیزم! به چشمهای من نگاه کن! سرت رو بالا بگیر!
دلم می خواد که راستش رو به من بگی!
چه چیزهایی تو وجود من دیدی که به خاطر اونها ٬ عاشقم شدی!... حتماْ یه چیزهایی هست!
آخه می خوام هر چه زودتر تک تک اونها رو از وجودم پاک کنم!
نظرات 8 + ارسال نظر
دریا(کافهء زیر دریا) شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 00:46

خب این فیلما رو ما هم میتونیم ببینیم یا نه؟

دریا(کافهء زیر دریا) شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 00:57 http://felitsa.blogfa.com

این پست بیرحمانه زیبا بود...

نازلی شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:38

که چی خواب دیدی یکی عاشقت شده حالا واسه یارو قیافه هم می‌یاد. حداقل بزار توهمت واقعی بشه.

صادق یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:41 http://pelak21.blogfa.com

باشه عزیزم . من عاشق اوون دماغ گنده هستم بی زحمت برو زودتر عملش بکن . عاشق اوون موهای پریشونم لطفن برو سلمونی . داشت یادم می رفت . من عاشق سیگار کشینتم بی زحمت ترکش بکن.
سلام امین جان . ببخشید یک کمی بی ادبانه شد. اداری هیستری رو با عشق مخلوط می کنی. خیلی محل این دخترا هم نگذار چون لوس می شن.
در کل ارادت ما همچنان سر جاشه.

مهدی سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:45 http://ultraesfand.blogfa.com

امین جان حالا اگه فهمیدی چه چیزهایی تو وجودت دیده شده لطفن به ما هم اطلاع رسانی کن شاید یه نفر هم پیدا شد عاشق ما بشه !

الهه ... سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 23:24 http://ela7.blogfa.com/

اگر عاشق همه ات بود چه ؟
آن وقت پاک کن که به دستت بگیری تمام می شوی !

غزلک دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:08

:))

قشنگ بود!!

البته در مورد خودم میدونم جواب این سوال چیه، ولی حاضر نیستم به خاطر راحت شدن از شر یه عوضی، خودمو تغییر بدم. یه کاری میکنم که در من چیزی پیدا کنه که بیاد آوردنش منجر به به آبیاری گلای قالی بشه!!!

بی رحمانه است.
اما امکان داره!
چرا که نه!

غزلک جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:26 http://golemamgoli.blogsky.com/

این شعرو امروز خوندم، یاد این مطلبت افتادم.
----
همیشه در جگرم خون زدست آن حوری است

نصیب گرگ شود دلبری که اینجوری است

مرا فکنده به دستور دشمنان از پای

که کار او همه فرمایشی و دستوری است

دلم زآتش غم چون سماور است به جوش

زبهر یار شکم گنده ای که چون قوری است

نشد که هیچ شبی مغز بنده را نخورد

خوراک مغز مگر شام آن بت سوری است

مرا به حقه گرفتار کرد وپاک بسوخت

مگر که بنده چو تریاک و او چو وافوری است

بگفتمش چه کنم تا رخت نبینم باز؟

جواب داد بهین چاره بی گمان کوری است

ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
ممنون که یاد ما بودی!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد