گاهی با خود فکر می کنم که اگر سیزیف در قرن ما می زیست به جای آن که آن سنگ گران را بی هیچ سودی تا بالای کوه ببرد، دچار چه نفرینی می شد؟ در آن لحظات فکر می کنم که شاید او نفرین می شد که با خون خود بر روی کاغذی که بعد از هربار نوشتن بی درنگ دوباره سفید می شود، بنویسد و بنویسد و باز هم بنویسد. بی آنکه حتی مخاطبی در کار باشد. هیچ کس نوشته های او را نخواند و خود او نیز بعد از هربار نوشتن، هرآنچه را که به رشته تحریر درآورده یکسره فراموش کند. در این زمانها می نویسم و شاید بیش از هر زمان دیگر نوشته های خود را در معرض مشاهده دیگران بگذارم. آنگاه که باور می کنم دچار چنین نفرینی شده ام، دیدن نظرات دیگران درباره نوشته هایم کمتر از هر زمان دیگر اهمیت پیدا می کنند و مرور جزئیات چهره آنها در هنگام خواندن مطالب من، در پس دود سیگاری که بی تفاوت بیرون می دهم، فراموش می شود. در آن زمانهای گذرا، نوشتن، برای من رسالتی است برای آنکه خود را در قالب کلمات تکرار کنم و تنها خود شاهد این تکثیر شگفت انگیز باشم. و آنقدر تکرار شوم که دیگر معنای وجودی ام از بین برود و تنها آواهای کشدار و کوتاه باشند و سکوتهای میان آنها!
درآن چشم برهم زدنها، می توان سکوت را دوباره ترجمه کرد!
چه قدر قشنگ بود...
آخه امین جوووووون اگه حسود نباشی دلت اینطوری نمیشه و نوشته هات قشنگ میشن چی کارت کنم که بخاطر کامنتهای من داری دق میکنی.
امین جووووووووووووووووووووووووووووون مراقب خودت باش.
جالب بود ... باهات موافقم ...نفرین بزرگیه این که گفتی ... همه ما دوست داریم که خونده بشیم مگه نه ؟ مگه خدا آدم رو نیافرید که زیباییهای خدا رو ببینه و بپرسته !؟
درود امین جان کاملا با نظرت موافقم راستی من این رمان رو نخوندم ولی بر ان شدم بخونم
درود اقا امین وبلاگت قشنگ هست نمیدونم شیرازی هستی یا فامیلیت شیرازی هست اما منم شیرازی هستم مرسی که به وبلاگم سر زدی و برای مترسک یادگاری گذاشتی امیدوارم بتونونیم به یکدیگر لااقل تا حد وبلاگ کمک کنیم
سلام
اقا مطلبت خیلی زیبا بود مرسی از این که به دیدن وبلاگ من اومدین
امین حسود اگه نمیمیری یه سر به ما بزن.
آخه امین جوووووووون یه سر بزن دیگه
مگه چی میشه؟؟
می توان سکوت را دوباره ترجمه کرد!
خیلی قشنگ بود!
ino kheili doost dashtam. kheili vaght bood ke neveshtehaat ro nakhoonde boodam. cheghadr pishraft kardi
بسیار کلام زیبایی دارید.
و مقایسه سیزیف امروزی و سیزیف اسطوره ای جالب بود.
همه ما به نوعی همون سیزیف هستیم
شاید بدون جرات اعتراض
و بدون جرات غلبه بر سرنوشت پوچ
اما کاملا با کامو هم عقیده ام
که باید سرنوشت رو از خدایان پس گرفت، و باید غلبه کرد تا زندگی معنا پیدا کنه.
خیلی ممنون از ابراز لطف شما!
شاید همه ما سیزیف هستیم اما خیلی هامون نمی دونیم. انگار که اون بار طاقت فرسای سیزیف هم این روزها اونقدر شکل عوض می کنه که به نو شدن ظاهرش فکر می کنیم که روزی از نو شروع کردیم.
چیزی وجود دارد که اکثر مردم خواهان آن هستند،اینکه کسی متوجه حضورشان شود.
و اون عده قلیلی که به این مرحله رسیدن که دیده شدن براشون بی معنیه،قطعاً به رسالتشون توی این کره خاکی پی بردند،
خوش به حالشون !
رسیدن به این مرحله فوق العاده است،چرا که به زندگیشون معنا می ده، روزمرگیهاشونو کمرنگ می کنه و...
من که هنوز این گذر زندگی رو پشت سر نگذاشتم!
سلام!
جواب این نظرتون رو ندادم تا شاید یه جواب مناسب پیدا کنم. گویا تلسم شده چون نتونستم!
به هر تقدیر ممنون!
!
!!!بیشتر