صدای موزیک فضای ستون دار سالن را پر کرده بود. همه خانم ها با لباسهای رنگی و موهای مرتب در حال رقص بودند. بعضی شادی میکردند. عده ایی حسادت ، عده ایی فضولی.
اما بغضی گلوی او را پر کرده بود و احساس میکرد هر لحظه امکان دارد زیر گریه بزند. صندلی کناری خالی بود. دیگر کسی مدام نمیگفت ، میوه بخور. شیرینی بخور. کسی به فکرش نبود. دیگر کسی به او خیره نبود تا او از سر غرور و خودخواهی پشت چشم نازک کند و بگوید " چقدر نگام میکنی" و او قربان صدقه اش برود.
تند و تند عکس میگرفت تا برایش ببرد و از مراسم بگوید . دلش گرفت که او در اینجا نبود. صدای موزیک هر لحظه بیشتر میشد. دوست داشت برقصد اما باز هم کسی نبود تا اصرارش کند. و او بگوید که نمیرقصد و با اکراه برای رقص برود.
چرا اینهمه متفاوت بود آنچه که در دلش بود با آنچه که عمل میکرد. چرا نمیتوانست تمام عشقی که در درونش موج میزد نشان دهد.
چرا که مغرور بود. مغرور و خودخواه از خودش متنفر بود بابت رفتار منفوری که داشت. باید خودش را اصلاح میکرد . اما میدانست به محض دیدن او باز هم برایش قیافه میگیرد و پشت چشم نازک میکند.
شاید رفتار او بد بود که او را به غرور میکشاند. شاید ظرفیت محبت را نداشت. شاید بی جنبه بود.
هر چه بود. خیلی بد بود. خیلی منزجر کننده بود.
بهتر بود دست از توجیه کردن بردارد.
بهتر بود صادق باشد.
بهتر بود آدم شود.
آذربایجان جنوبی منطقه ای بوسعت 107.000 km2 است که در شمالغربی ایران واقع گردیده و اکثریت جمعیت آنرا ترکهای آذربایجانی تشکیل میدهند. این منطقه از شرق به دریای خزر ، از غرب به ترکیه و از شمال نیز به آذربایجان شمالی و قفقاز محدود میباشد.
ببخشید این نظر شما چه ربطی داشت.
درباره این که نمی توانست همه عشقی را که در درونش احساس می کرد به دلیل غرور بروز دهد, مراتب هم دردی خود را ابراز می دارم! نازلی جا(ا...ا)ن
سلام دوست عزیز،خیلی خوب می نویسید . اما مطمئن هستم که بهتر از من می دونید که در فضاسازی در هر نوع داستانی( حتی از نوع مینیمالیستی ) تطابق زمان و مکان و شخصیت ها لازم است.
مثلا در فضای رقص میوه یا شیرینی تعارف نمیشه و ... البته من را می بخشید که نرسیده می زنم تو کار نقد داستان . علاقه شخصیه
کار بسیار صحیحی میکنید چون من دوست دارم به جای نظر های بی ثمر کسی داستانم رو نقد کنه. ممنون