برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

جوشانده گل گاوزبان

گرمای لیوان گل گاوزبان هر لحظه کمتر میشد و منظره پشت پنجره هر لحظه کمرنگتر. چرا که غروب نور خورشید را میبلعید و با خود میبرد.

کاملا خیره به عمق خارجی پنجره نگاه میکرد و فکرش همچنان در حال سیر کردن بود. نمیتوانست فکرش را روی نقطه ایی متمرکز کند. مدام از شاخه ایی به شاخه دیگر می‌پرید. گاهی فکر می‌کرد که تمام تصمیماتی که میگیرد احمقانه است و او باید یک زندگی عادی را از سر بگیرد.اما باز وجدان او را به سمت ندانسته هایش می‌کشید. به او اخطار میداد و گذر تند زمان را یادآور می‌شد.

میدانست که روزها می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آیند و می‌روند و او همچنان درگیر همین مسائل است. مسائلی که سالهاست رهایش نمیکند. اندیشه دانستن و ندانستن.

لیوان را بالا برد و جرعه ایی از جوشانده خورد طعم گس و نیمه تلخ گل گاو زبان تا مغزش کشیده شد. شنیده بود این مایعی است آرام بخش. اما چه دلیلی برای خوردن آرام بخش وجود داشت. خیلی پیر نبود که نیاز به آرام بخش داشته باشد اما خودش میدانست که آرامش مدتهاست که از دل او رفته .

افکارش به بحث سن کشیده شد و اینکه سلامتی اش چقدر تغییر کرده . هیچ قدرت سابق را ندارد و هر روز بیشتر تحلیل می‌رود. و اینکه چند سال دیگر عمر میکند اگر به ۴۰ برسه انگار که ۸۰ سال عمر کرده یا  با مریضی همچنان ادامه میدهد و همه را به جنون میکشد.

جرعه ایی دیگر از مایعی که گرماش را از دست داده بود خورد و به طعم آن فکر کرد و به تفسیر اینکه گل گاوزبان مزه خاک میدهد. آیا واقعا مزه خاک میداد؟ اصلا خوردن این جوشونده بیمزه تاثیری هم داشت؟ این مایع هم هورمنی شده بود؟ دیگر نمیدانست که چه چیزی طیبعی است؟ انگار که همه خوراکی ها با دستگاه درست میشدند و دیگر خبری از خاک و کشت و زرع نبود. کاش سنش بیشتر بود که سالهای قبلتری را دیده بود و غذاهای طبیعی تری  خورده بود و هوای بهتری رو تنفس کرده بود. کاش کاش کاش

باز هم حسرت و وا زده گی. اتاق کاملا تاریک شده بود . باید از رخوت بیرون می‌آمد. شاید هم خودش با دستگاه درست شده بود ولی چه میتوانست بکند. باید مینشست تا بمیرد؟ و یا بلند می‌شد و به این زندگی که اینهمه از آن بد گفته بود با لبخند ادامه میداد؟

بهتر بود بلند شود و حداقل چراغ را روشن کند.

نظرات 3 + ارسال نظر
امین سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 00:05 http://morpheus.blogsky.com

چراغ دلت روشن باشه نازلی خانوم گل....
نوشتن گاه به گاه تو این وبلاگ مایه افتخار ماست. بازهم چراغ ما رو روشن کن خانوم!

علی اکبر چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 15:20 http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
خوبی؟
سلام ای کاش گل گاوزبانش را با نبات شیرین کرده بود تا شیرینیش زیر زبانش باقی میماند...

آنقدر آه کشیدم ز جهان سیر شدم
صورتم گرچه جوان است ز دل پیر شدم

--------------
پست قبلیت هم در نوع خودش جالب بود
موفق باشی

غزلک دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:05 http://golemamgoli.blogsky.com/

خیلی قشنگ بود. عالی ی ی ی

من به جای نازلی از شما حسابی تشکر می کنم!!!
همین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد