بی هدف
تنها زیر لغتها خط میکشید
آبی. سبز و نازنجی...
نمیدانست چه میخواهد
هر نقطه ایی را به دنبال نقطه دیگر رها میکرد
و فکر از شاخه ایی به شاخه دیگر می پرید
آیا میتوانست مثل انسانهای دیگر باشد؟
آیا می شد یکروز لبخندی از روی رضایت بر لبانش بنشیند؟
مداد قرمز را برداشت
باز هم به لغت ها نگاه کرد.
بسیار بسیار سپاسگزارم که بعد از مدتها دوباره در این بلاگ پست گذاشتی......
قبل از اینکه بدانم تو هستی ، مطمئن بودم که نازلی بود.