برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

منی دیگر(من ۳)

سنگریزه ها و حجم گرد و غباری که بر روی من جمع شده است هنوز من را به طور کامل دفن نکرده است. به این فکر می کنم که چه شد که من مرد اما من نمردم. چون هنوز به یاد می آورم و چون همه چیزهایی را به یاد می آورم که از بدو تولد و یا حتی پیش از آن برایم رخ داده است، می توانم به برداشتی از این عدم تطابق مردن دست یابم. تولد من پیش از موعد اتفاق افتاد. در حقیقت من متولد شدم در حالیکه باید کمی بیشتر می ماندم. شاید این تولد زود هنگام دقیقاً همان اتفاقی باشد که باعث دوپاره شدن من شد. و من این دوپارگی را تا زمانی که من مردم حس نکردم. کند و کاو خاطراتم را تا آنجا پیش می برم که در می یابم منی که زودتر از موعد به دنیا آمده بودم در مکانها و موقعیتهایی قرار می گرفتم که نباید می بودم. این تولد نابهنگام ترتیب همه آن چیزی را که باید برای من رخ می داد به هم ریخته بود. به آنهایی علاقه مند شدم که شاید تقدیرام آن بود که هیچ وقت نمی دیدمشان. و فرصت دوست داشتن آنهایی را از دست دادم که شاید باید همه عمرام را با آنها می گذراندم. نمی توانم لحظات گذرایی را فراموش کنم که زندگی من بر من منطبق می شد، در آن لحظات بود که احساس می کردم که کامل شده ام و همه چیز در جای خود قرار دارد. هرچند که همه این وقایع را تنها زمانی توانستم درک کنم که سرانجام من مردم. در حالیکه من زنده ماندم و باید من را دفن می کردم. تولد نابهنگام و مرگ زودتر از موعد من را از من گرفت. من بی من شدم. چشمها را می بندم و دوباره در خلسه فراموش کردن فرو می روم. از این بالا باز هم من از منی که مردم قابل تشخیص نیست. من در کنار من آرامشی می یابد که احساس می کنم دنیا در صلحی ابدی فرو رفته است و همه جا را سکوت فراگرفته و تنها چیزی که می شنوم تنفس منظم منی است که مرگ اش را انتظار می کشد.

نظرات 3 + ارسال نظر
عمو خسرو دوشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 13:19

عموجان شاید همیشه فقط اونهایی رو می بینی که دوستشون داری! مثل من سعی کن اوهایی رو که دوستت دارن رو هم ببینی اون وقت نه تنها که هیچ وقت نمی میری بلکه فقط غیبت می کنی و از نظرها پنهان می شوی.
قربانت
عمو خسرو

اتابک سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 20:47

چرا این وبلاگ مثل زنهای تبریزی ، سر عروسی شده ! از عقد تا عروسی سه بار لباس عوض می کنند . .... بر مطلب افزا.

نجمه جمعه 20 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 16:33

به آنهایی علاقه مند شدم که شاید تقدیرام آن بود که هیچ وقت نمی دیدمشان. و فرصت دوست داشتن آنهایی را از دست دادم که شاید باید همه عمرام را با آنها می گذراندم.
اینجا چیزی گفتی که آدم رو قلقلک می ده.حسی که هممون داریم. :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد