برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

من

دیروز خود ام دفن کردم. وضعیت خنده آوری بود. روی شانه های خود تکان می خوردم و من زیر خودم گاهی سکندری می خوردم. آن وقت نزدیک بود که به زمین بخورم. من که مرده بودم هیچ احساس نمی کردم و بنابراین برایم هیچ فرقی نمی کرد. دلم نمی خواست که لباسهایم کثیف شود. بنابراین بیشتر دقت کردم. باید با لباسهای تمیز خودم را دفن می کردم. این طور مراسم با شکوه تر می شد. داخل گودال که می رفتم احساس می کردم که هر لحظه عرصه بر من تنگ تر می شود. نمی توانستم نفس بکشم. هر چند که من دیگر نفس نمی کشیدم بنابراین نمی دانم چه فرقی می کرد اما در آن لحظه همه چیز اهیمت داشت حتی اینکه سرم را به کدام طرف بگذارم و یا آنکه وقتی می خوابم کمی  سرم بچرخد چون عادت داشتم که اینطور بخوابم. برای خودم آرزوی سفر آخرت بی خطری کردم و چشمهایم را بستم و سرم را رو به آسمان گرفتم. درون قبر ایستاده بودم. کفشهایم گلی شده بود و باران بر چشمانم می بارید. دستهایم را از هم باز کردم. خنده ام گرفت. تمام برنامه ریزی هایم برای خاکسپاری با باران به هم ریخته بود. لباس سفید ام دیگر به رنگ قهوه ای در آمده بود اما از باریدن باران خوشحال بودم. نگاهی به خودم انداختم. دلم نمی آمد دل بکنم از خودم. زانو زدم و خوب در چشمهایم خیره شدم. چشمها از زندگی تهی بودند اما در اعماق آنها احساس وحشت از تنهایی را می توانستم ببینم. باران به شدت می بارید و اگر قبر را پر از خاک نمی کردم بی شک از آب پر می شد. اشک در چشمانم جاری شد باران بر چهره من که خوابیده بودم می بارید انگار من هم گریه می کرد. در کنارش خوابیدم و همدیگر را در آغوش گرفتیم. سخت. من تنها زندگی کردم اما نمی توانستم اجازه دهم که تنها دفن شوم. قبر کم کم از آب پرشد. دیگر آب به بینی ام رسیده و نمی توانم به راحتی نفس بکشم. حباب های آبی را که از بازدم ام بر سطح آب شکل می گیرد با نگاهم دنبال می کنم. انتظار این را نداشتم. هر چند که دیگر نفس نمی کشم اما دلم نمی خواست که قبر ام از آب پر شود. دلم نمی خواهد که مانند یک ماهی بمیرم و به خاک سپرده نشم. اگر نمزده بودم از قبر بلند می شدم و فریاد می زدم بلکه کسی پیدا شود که قبر را از خاک پر کند.  

نظرات 3 + ارسال نظر
نازلی یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 18:53 http://www.darentezareyekmojezeh.blogspot.com

خوب بود خیلی مدرن بود خیلی زیاد.

اتابک دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:47

احساس جالبی داشتم...
داستانت مانند روزگار ماست نسبت به خود و تمام اتفاقاتی که بر سرمان می آید بیگانه هستیم . ویا شاید فکر می کنیم کسی باید بیاید ...
و یا به بیان دیگر : اگر نمرده بودم و یا اگر ....

مریم دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 19:15

زیربارون ماهی مرده هم زنده میشه...نمیشه زیر بارون برای مرگ تصمیم گرفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد