برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

شعرخوانی

دست اش را بر آرنج همراهش انداخته و با سر فروافتاده راه می رفت. به آهستگی قدم برمی داشتند. پشت سر آنها راه می رفتم. با خود فکر کردم که یکی نمی بیند و همراهش نمی تواند به دلخواه خود قدم بردارد. از شکل قدم برداشتن اش حس کردم که با کمی آزردگی قدمهایش را با دختر هماهنگ کرده. دیگر من هم به آهستگی قدم برمی داشتم.!

کنجکاو شدم که چهره آنها را هم ببینم. به کنارشان رسیدم. از زیر چشم نگاهی انداختم. در دست دیگر دختر دفترچه کوچکی بود و قطعه شعری که حدس زدم سروده خودش باشد برای پسر می خواند. چشمها را در چشم خانه می چرخاند و لبها را به هم می فشرد و دست آزاد اش را مشت کرده بود و به نرمی جلو و عقب می برد.

نمی توانستم نخندم. از آن دو گذشتم و توجه ام را به زوجی که از روبرو می آمدند معطوف کردم.

نظرات 4 + ارسال نظر
رهاتر از پرنده ـ از طرف شایا جمعه 12 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 23:14

نازلی شنبه 13 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 17:38

تو دوباره جو گیر شدی و در مورد دخترها چرند گفتی!

سولماز دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 16:33

فکر می‌کردم دیگر نمی نویسی.
بلاگت تو لیست به روز شده ها بالا نمی آمد.

دریا جمعه 17 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 19:27 http://www.darya-diary.blogfa.com

آره دقیقا یاد خودم افتادم که داستانهای احمقانه ام رو برای او می خوندم... البته در مقابل من هم مجبور بودم به مذخرفاتش در مورد اتفاقات مسخره اون روزش گوش بدم!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد