برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

خوشبختی

کتلتهای سرخ شده را تقسیم می‌کنم و در بشقابهای آنها چهار عدد می‌گذارم و برای خودم سه عدد خیلی گرسنه نیستم. گوجه فرنگی های خورد شده را کنار کتلتها می‌گذارم. همه سس‌ها را از یخچال در می‌آورم سفید، قرمز و خردل. نوشابه و لیوانها را روی میز می‌گذارم و نان را که در مایکروفر گرم شده  داخل سبد لای پارچه سفید میپیچم و صدایشان می‌کنم.

شوهرم جدول روزنامه را کنار می گذارد و پسرم از اتاق می آید و همه دور پیشخوان آشپزخانه می‌نشینیم و شروع به خوردن می‌کنیم. کتلت مرغ یکی از غذاهای مورد علاقه پسرم است و با اشتها می خورد وقتیکه غذا را با اشتها می خورند تمام خستگی کار روز و بعد از آن کار خانه از تنم در می‌آید. به ساعت نگاه می‌کنم ده و ربع است و تازه دور هم جمع شده ایم، خیلی اشتها ندارم بیشتر خسته ام و بی‌خواب اما شعفی درونم را پر کرده . دیدن اینکه همه دور هم غذا می‌خوریم برایم لذت‌بخشترین اتفاقات است. لقمه هایی که برای رفع اشتها به بزرگترین سایز انتخاب می‌شوند و برآمدگی لپشان، به من آرامش می‌دهد. ظرف غذای شوهرم را پر می‌کنم و داخل قابلمه کوچک برای فردای پسرم کتلت می‌گذارم. به یاد می آورم که فردا باید تنها غذا بخورد دلم می‌گیرد.

یکی از کتلتهایم را نصف می‌کنم و هر تکه را به یکی از آنها می دهم و آنها اصرار میکنند که پس خودت چی. اما لذت خوردن آنها بالاتر از خوردن خودم است.

پسرم غذایش را تمام کرده و اشاره می‌کند که در حال ترکیدن است. دستی به سرش می‌کشم و قربان صدقه اش می‌روم، تشکر می‌کند. شوهرم هم از من میخواهد تا برایش سالاد بکشم با آبلیمو و روغن زیتون و نمک. پسرم اجازه می گیرد و به اتاقش می رود می‌دانم که می‌خواهد با تلفن صحبت کند .

مثل همیشه به سالادی که برای شوهرم آماده کردم ناخنک می‌زنم و او هم به من اصرار می کند که بیشتر بخورم و من تنها لبخند می زنم.

سئوال همیشگی را می پرسد که چایی آماده است و من در جواب می‌گویم که بله و آرام ظرفها را از روی پیشخوان جمع میکنم.

شاید خیلی خسته ام اما بالاترین لذت را برده ام . به یاد حرف مادرم می‌افتم که همیشه می گفت

" یه غذای خوب خانواده رو دور خودش جمع میکنه" لبخند می زنم و در حالیکه چای میریزم احساس خوشبختی می کنم.

نظرات 5 + ارسال نظر
فیروزه سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 16:40

صبحانه و نان گرم
و پنجره ای که رو به آفتاب باز میشود

[ بدون نام ] سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 16:41

گاه برای خوشبختی همین یک بهانه کافیست

[ بدون نام ] سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 16:43

سالادت
کتلتت همه بوی آشپزخونه یه خونه گرم رو زنده میکنه
یه خونه ای که مادر از همه بیشتر میفهمه ولی ظاهرا از همه بی غم تره

Maryam پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 06:20

nazli joon
aval bezar behet affarin begam baraaye inke ba shouro alaaghe be neveshtan edaame midi.va amma dar morede daastan va nazare man:fekr konam tekrare in mozoo ke maadar az didane lezzate pesar va shohar dar hengaame khordane ghazaa gharghe lezzat va shaadi mishe dorost nabashe.baare aval ke gofti:vaghti ba eshteha ghazaa mikhorand tamaame khastegie kaare rooz va aashpazi az tanam dar miayad in mozoo ro khoob bayaan kardi vali dar edaameye daastan tekraare mokarraraat mikoni va dar aakhar ham bahtare daastan ro ba rikhtane chaay va labkhand zadan tamaam koni.bezar ehsase khoshbakhti ro khode khaanande bardaasht kone.vali soujeye daastan ro doost dashtam va hamishe baraaye khode man ghazaa khordan dar kenaare hameye azaaye khanevade yeki az behtarin va doost-daashtani-tarine lezzat-ha boode va hast va fekr konam har ki tajrobash karde ba in mozoo movafeghe.movaffagh bashi va hamishe benevis.Maryam

سلما پیشی پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:20

واقعا گاهی برای خوشبختی همین یک بهانه کافیست
راستی من گشنمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد