به در نگاه کردم
به دیوار و به پنجره
همه خاکستری بودند
قلبم تنها بود و میترسید
بغضم شکست و دانه های اشک فرو ریختند
احساس بدبختی کردم
احساس تنهایی
و بی انصافی را دیدم
دورترها تاریک بود و مبهم
دورترها بی صدایی بود
دورترها سکوت
و من در پی آواز بودم
تو را هم دیدم که میرفتی تنها
در فکر
و شاید هم بیآرزو
بیقرارم کردی
دردم از یادم رفت
به دنبالت آمدم تند
تندتر
باز هم تندتر
اما دورتر شدی
تا دیگر ندیدمت
باز هم ابهام و باز هم تنهایی
باز هم درد
باز هم من
بی تو
بیآرزو
سلام بر شما دو یار همدل :) شعرتون زیبا بود پاینده باشین
کسی برای دوستی انتخاب کن که دلش انقدر بزرگ باشد که نخواهی برای جا شدن تو دلش خودت را کوچک کنی
اگه همسر من هم مهندس گردابی بود به یه همچین حالی دچار می شدم.
شما کی هستین؟ لطفا خودتون رو معرفی کنید.
تو که بی آرزو نیستی
الان من یکسال و خورده ای است که باهاتم
Ino kheili doost daaram!