در غربت یک ظهر تابستان
در خلوتش تنها بود و آرام آرام گام بر میداشت
چه کسی میدانست در فکرش چیست
شاید تو در ذهنش بودی
و شاید حتی من
هیچکس نمیداند....
حیاط خانه، ظهر استحیاط خانه سایه وسکوت استدست های کودکم نیلوفر می چیند ،می خواند،من می خندم.می خواهم به خط اول ترانه اش برگردم.
حیاط خانه، ظهر است
حیاط خانه سایه وسکوت است
دست های کودکم نیلوفر می چیند ،
می خواند،
من می خندم.
می خواهم به خط اول ترانه اش برگردم.