برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

مرد پیرمرد

پیرمرد در را بست و به آهستگی به سمت مبل راحتی کنار پنجره به راه افتاد. صدای کشیده شدن دمپایی های پلاستیکی بر سطح سرد و سفید سرامیک فضای اتاق را پر کرد. گرمایی بر روی پاهایش احساس کرد که از مچ پاهایش بالا آمد و در سراسر وجودش دوید. پشت اش به نرمی لرزید. نگاهش را به پاها دوخت و در اثر انعکاس نوری که از پنجره بر سطح سرامیک می تابید چشمانش را تنگ کرد و سایه ای را که پشت اش در حال شکل گیری بود در ذهن تجسم کرد.

در حالی که به سنگینی نفس می کشید خود را بر روی مبل رها کرد. درد از زیر شکمش شروع شد و به شکل تحمل ناپذیری در قفسه سینه اش به پایان رسید. بین پاهایش ذوق ذوق می کرد. کیسه ادرار را که در دست داشت رها کرد و با کشیده شدن لوله پلاستیکی سوند درد از نو آغاز شد. چشمها را به سختی بر هم فشرد و قطره اشکی از گوشه چشم اش و از میان چروکهای عمیق اطراف آن بر روی گونه اش لغزید.

دست اش را از روی دستگیره صندلی بر روی شکم و سپس به میان پاهایش سراند و لبخندی بر لبش نقش بست و خطوط دور لبها کم رنگ تر شد.  

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 23:31 http://8t.blogsky.com

سلام
قلمت قشنگه از نوشته هات لذت بردم
به ما هم سر بزن

مشکات دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 23:35

همه می گن غم وغصه سیاهه و بایستی اونو دور انداخت. اما به نظر من حرمت این موهای سفید دورانداختنی نیست
می تونم حس کنم اون پیرمرده چی می کشیده. خیلی دردناکه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد