برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

sms

سوار تاکسی شد و رفت. نیازی به گوشی و شنیدن موسیقی نبود. بدون آن هم می توانستم تا بینهایت به راه رفتن ادامه دهم.  نور مغازه ها در پیش چشمانم می رقصید.

به دو سه قدمی من که رسید تازه متوجه آمدنش به سمت خود شدم. هم قد من با ته ریش و لباسی ساده.

-          آقا شما انگلیسی بلدین؟

-          نه چندان

تلفن همراه اش را به سمت من گرفت

-          می شه این رو برای من بخونید؟!

تلفن را گرفتم. متن یک پیام کوتاه بود.« چرا باور نمی کنی؟ به جون الناز من نامزد کردم.!» نگاهش را از من دزید و لبهایش را بر هم دوخت. تلفن را گرفت و به سرعت دور شد. خشک ام زده بود. حتی توان برگشتن و دیدن رفتن اش را نداشتم.!

نظرات 2 + ارسال نظر
نازلی دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:43

خوب بود فقط اولش چرا راوی عوض شده؟ ولی حسش خوب بود.

سولماز دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:10 http://kaligoola.blogspot.com

خیلی سخت است پذیرفتن اینکه کسی که دوستش داری جایی بدون تو لذت بیشتر می‌برد.
اما شاید دوست داشتن واقعی همین است.
یک داستان نوشتم. خوشحال می‌شوم نظرت را بدانم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد