برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

بی‌قرار

ایستاد. آرام به جریان رودخانه ایی که رحمی در قطره هایش دیده نمی‌شد، نگاه کرد. سرش را بلند کرد و به آفتاب خیره شد. چشمانش را بست  گرما را تا عمق چشمهایش حس کرد، درست مثل گرمای مستقیم شومینه در صندلی گهواره ای، شعله ها جلوی چشمانش می رقصیدند، در آنجا هم چشمانش را می بست و به رنگهای پشت پلکهای تاریکش فکر می کرد و اینکه هیچ روندی کند تر از امروز نیست و بنایی ویرانتر از وجودش. از زمانی که او رفته بود،  بی تفاوتی مثل جذام درونش را می‌خورد. لحظه‌ها آرام می گذشتند و او پیر شدن را حس می کرد. سکوت کشنده فضا که تنهایی چاشنی غلیظ و تندش بود، سرمایش را بیشتر می کرد در حالیکه از آتش گرم شعله های چوب شومینه می سوخت از سرمای بی تفاوتی یخ زده بود. چشمانش را باز کرد یخزدگی فضا را دید،‌سرش را پایین آورد و قندیل های بسته شده زیر صخره ها جلوی چشمانش ظاهر شدند . آبی که محکم به قندیل ها می‌خورد.

صدای ضربه های مداوم پیانو درون گوشش ضربه می زدند و تکرارهای تمام نشدنی را برایش تداعی می کرد: روزهای سکوت، روزهای بیهودگی، تنهایی، دلتنگی، غریبگی و بی‌پناهی.

فریادی زد و پاهایش شل شد، احساس کرد، ضعفی درونش را پر کرد،‌ دیگر صدای خروش رود را نمی‌شنید. همه چیز سفید شد، صدای سوتی درون گوشش شنید و بعد هیچ احساسی نداشت.

نظرات 4 + ارسال نظر
نوپا شنبه 10 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:20 http://www.taheri.blogsky.com

با سلام خدمت شما
مطالب شما را خواندم موفق باشی و پیروز

جز دیدنت برایم , کاری دیگر نمونده

رو طاقچه’ اتاقم
عکسای تو ردیفند
جز دیدنت برایم
کاری دیگر نمونده

از دوری من و تو
ترانه ها سرودم
برای با تو بودن
نائی دیگر نمونده

از نقشه’ زندگی
روز و شبم اسیری
با یادت این نوشته
خطی دیگر نمونده

از بلبلان عاشق
بس نکته ها شنیدم
میخانه های عشقم
جامی دیگر نمونده

از پیک ناز عاشق
گلواژه ها رسیده
آخر تو با من هستی
حالی دیگر نمونده

تو از من این نوشتی
از خاطرات زیبا
بیا با لحظه هام باش
وقتی دیگر نمونده

هر گوشه’ اتاقا
با ذوق تو ردیفند
از لابلای خنده
دردی دیگر نمونده

از قطره های بارون
من زندگی گرفتم
از قطره قطره اشکم
آبی دیگر نمونده

تو آسمون قلبم
پرنده ها زیادند
با کوچ هر پرنده
بالی دیگر نمونده

حالا که وقت خنده
از آسمون رسیده
بیا با لحظه هام باش
راهی دیگر نمونده

با صورت چو ماهت
زیبایی ها پریدند
لو’ لو’ ی آسمونیت
خالی دیگر نمونده
***
(نوپا)

mokhtari_s شنبه 10 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 13:05

توصیف لحظات تنهایی شخصیت داستان خیلی عالیست . مخصوصاً پاراگراف یکی مونده به آخر.

عمو یکشنبه 11 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:52

شما به استراحت بیشتری احتیاج دارید !! چند روز مرخصی بگیرید و به خودتون به پردازید....

[ بدون نام ] شنبه 24 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:57

salam nazli joonam,
kheili az in neveshtat khosham oomad ,az tosife faza vaghe'an lezat boradam va delam baraye oon bad az zohr haye garme khooneye amoo kheili tang shod:(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد