برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

ایستگاه

"مسافران محترم لطفاً از دویدن و راه رفتن بر روی پله های برقی جداً خودداری نمائید." به سمت نیمکت های انتهای ایستگاه رفت.صدا را از بلندگوی نمایشگر صفحه تخت بالای سرش می شنید و به تصاویری که از نمایشگر روبرویش در سمت دیگر ایستگاه به نمایش درآمده بود چشم دوخته بود. لباس ساده و چهره جدی دختری که درست روبروی او بر روی نیمکت زیر صفحه نمایشگر نشست توجه او را جلب کرد. چشمان دختر به روبرو خیره بود. نمی دانست که دختر به او نگاه می کند یا به نمایشگر بالای سرش. شاید به هر دو.! نمی توانست از چهره دختر چشم بردارد. دختر هیچ حرکتی نمی کرد و به روبرو چشم دوخته بود. اندیشه نو واژه ای بود که با فونت بسیار بزرگ و قرمز رنگ از نمایشگر بالای سر دختر می توانست ببیند. "دانشگاه شریف. ایستگاه بعد طرشت." دیگر دختر را نمی دید. چند ثانیه بیشتر وقت نداشت.تصمیم گرفت ادامه دهد؛ هیچ حرکتی نکرد.  به همان صورت نشست و به روبرو چشم دوخت. قطار به راه افتاد. دختر وضعیت خود را تغییر داده و آزادانه به اطراف نگاه می کرد. برای یک لحظه نگاه آن دو در یکدیگر گره خورد. سپس دختر دوباره به همان صورت قبل نشست. ممکن بود هر فکری از ذهن دختر بگذرد و حتی او را به چشم یک مزاحم ببیند. و شاید به ذهنش خطور نکند که او به خاطر دختر در جای خود مانده باشد. لحظه ای دیدن دختر خارج از پیله ای که به دور خود تنیده بود بازی را به آخر رساند. "دانشگاه شریف. ایستگاه بعد آزادی تقاطع شادمان." با خود فکر کرد که اگر دختر در جای خود بماند و سوار قطار نشود. شاید بازی جدیدی آغاز شود. دختر از جا برخاست به سمت خط قرمز به راه افتاد. چند ثانیه بیشتر طول نمی کشید تا اطمینان پیدا کند. شاید این تنها یک نمایش بود و دختر سوار نمی شد. "دانشگاه شریف. ایستگاه بعد طرشت." هر دو قطار با اختلاف چند ثانیه ای وارد ایستگاه شده بودند. باید تصمیم می گرفت و سوار می شد.برای آنکه مطمئن شود چاره ای نداشت جز آنکه سوار این قطار هم نشود. بی شک از دست دادن دو قطار و روبرو شدن با نیمکت خالی ارزش سپری کردن آن لحظه بسیار کوتاه را داشت.     

نظرات 3 + ارسال نظر
سولماز یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 15:40

تصویرش کامل زنده است. حتی می توانم صدای مترو و خنکی سالن را هم حس کنم.

اشک ها و لبخندها یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 20:27 http://www.marysheet.tk

بیا هزاره ی درد مرا تو باور کن
نگاه منتظرم را دوباره پر پر کن
چه ساده و چه صمیمی مرا تو می فهمی
بیا ز بوی حضورت مرا معطر کن
وبلاگ اشک ها و لبخند ها به روز شد از این رو همچون همیشه منتظر حضور مهربان و گرم و پر بار و صمیمی شما هستم
منتظرم و خدانگهدار دوست من

نازلی دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 15:50

من گیج شدم ازت خواهش می‌کنم کمی توضیح بده داستانهایت به کمی توضیح بیشتر احتیاج داره و اینکه این همه مرموز نباشه درسته حسی ولی نمی دونم. فکر میکنم من همیشه باید از تو سئوال کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد