برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

برخورد نزدیک از نوعی دیگر

شامل دیدگاه من پیرامون ادبیات و سینما و تئاتر و فرهنگ و هنر و نیز داستانهای کوتاهم

آخرین بطری

تنها یک بطری برایم باقی مانده؛ جوهر قلم ام در حال تمام شدن است؛ در این جزیره که حدس می­زنم جایی در مثلث برمودا قرار دارد- اگر افسانه ها راست باشند تا ابد اینجا تنها خواهم ماند- به عنوان تنها بازمانده کشتی مسافری غرق شده زندگی می کنم.

هیچ میلی برای بازگشت ندارم. سکوت و تنهایی آزارم نمی دهد. همه گذشته ام را دوباره زندگی کرده­ ام. دیگر یادآوری آن آزارم نمی دهد. با پایان یافتن این یادداشت واژه ها را دفن خواهم کرد. در سکوت به آنچه که تا به حال نمی­شنیدم و آوای آن را فراموش کرده بودم گوش خواهم داد.

درست مانند هر نجات یافته دیگر دریا غنایمی از کشتی غرق شده برایم به ارمغان آورد؛ پس به تدریج که نوشیدنی­ها را  می­نوشیدم به آنچه که خواهم نوشت و در بطری خواهم گذاشت فکر می کردم؛ می نوشتم و به دریا می انداختم بی آنکه بدانم آیا هرگز کسی آنها را خواهد خواند یا نه.! امّا نمی توانم اولین یادداشت را یه خاطر بیاورم. آزار دهنده است؛از خود می­پرسم اگر به ساحلی رسیده است؛ چه کسی آن را خوانده و یا در حال خواندن آن به چه فکر می کرده – خدای من؛ من در لحظاتی که آن را می نوشتم به چه فکر می کردم-؟

پیرامون جزیره را با این خیال که شاید در سوی دیگر ساحل بطری را بیابم جستجو کردم.

آخرین کاغذ و بطری را برای نوشتن درباره نوشته ای که به یادش نمی­آورم و هرگز آن را نخواهم خواند هدر می دهم. می توانم از خود بگویم و یا از جائی که در آن زندگی می کنم و یا حتی درباره زندگی بنویسم. می تو انم از اندوه ام بر تمام چیزهایی که از دست داده ام و یا نابود کرده ام بنویسم اما تنها می خواهم بدانم که .......

 

 

(بدون شک جوهر قلم همان طور که حدس می زد٬ پیش از پایان یافتن گفته هایش تمام شد.)

نظرات 4 + ارسال نظر
rodia جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 07:24

haft khate aval(2 paragraphe aval) be nazare man marekast... kheili kheili....

سولماز جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 19:28

شاید هر پایانی به جز این یک تکرار مسخره و خسته کننده می‌شد

نازلی یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 16:14

عالی شروع می‌شود
عالی ادامه پیدا می‌کند و عالی تمام می‌شود . امین تو معرکه ایی
این نوشته در عین خاص بودن آشنا بود و مثل این بود هزار بار آن را خوانده ایی و دیده ایی. بی تفاوتی شروع داستان بی نظیر شکل گرفته که شاید حتی تمام شدن جوهر در آخر داستان هیچ اهمیتی نداشته باشد.
ولی عالی بود.

بهراد چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 17:41

بابا تو دیگه کی هستی . چرا کر . . .
دمت گرم با این وبلاگت .
فتبارک الله احسن الخالقین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد